غرقگی و گیمیفیکیشن

احتمالا همه ی شما استرس را به عنوان یک دشمن خونین میشناسید و همیشه سعی میکنید تا جایی که ممکن است از زندگیتان حذفش کنید چون آن را عامل بدبختی و شکست ها میدانید! استرس آنقدرها هم بد نیست! حتی شما خیلی از موفقیت هایتان را مدیونش هستید!
جالب است بدانید تحقیقی در زمینه استرس در امریکا روی سی هزار بزرگسال به مدت هشت سال انجام شد که نتایجش همه را شگفت زده کرد. نتایج نشان داد که کسانی که استرس را به عنوان یک عامل مثبت میدانند و دید مثبتی به آن دارند، عمر طولانی تری نسبت به کسانی که استرس را عاملی مخرب و نابودکننده می شناسند دارند.روانشناسان به این نتیجه رسیدند که در واقع تاثیر دیدگاه منفی انسانها نسبت به استرس چندین برابر خطرناک تر از تاثیر خود استرس بر زندگی است. پس اولین کاری که باید بکنیم این است که دیگر به استرس اینقدر بدبین نباشیم و سعی کنیم با این دشمن خونین صلح برقرار کنیم و کم کم رابطه دوستی داشته باشیم.
استرس چگونه به ما کمک می کند؟
این دو موقعیت را در نظر بگیرید.
- موقعیت اول: پروژه ای دارید که برایتان چالش برانگیز است. ممکن است کمی برایتان وحشتناک باشد. اما در مدت کم شما پروژه ای آماده می کنید که یکی از بهترین ها می شود.
- موقعیت دوم: پروژه ای دارید که چالش چندانی برای انجامش ندارید و زمان زیادی هم دارید ولی در نهایت آنطور که باید نمیتوانید انجامش دهید و در نهایت کپی کاری میکنید و یا در حد یک کار معمولی ارائه می دهید.
در موقعیت اول چه اتفاقی افتاد که شما توانستید نهایت توان خود را به کار ببرید و کاری عالی ارائه دهید؟ بله درست حدس زدید! استرس! همان سلاح مخفی! در واقع اضطراب و تنشی که شما برای انجام پروژه داشتید به عنوان موتور محرکه عمل کرده است. یعنی در این شرایط پرفشار کاری، شما به نقطه اوج عملکرد خود رسیدید و توانستید بهترین ورژن خودتان باشید. این موضوع از نظر علمی هم ثابت شده است. اینجا باید دو روانشناس را به شما معرفی کنم به نام های رابرت یرکس و جان دادسون. این دو روانشناس در سال ۱۹۰۸ آزمایش جالبی انجام دادند که نهایتا منجر به قانون یرکس-دادسون شد. آنها مسیر مارپیچی برای تعدادی موش در نظر گرفتند و متوجه شدند که وقتی به موشها شوک الکتریکی می دهند، موش ها مسیر را تا انتها به پایان میرسانند. اما وقتی شدت شوک را بیشتر میکنند، موش ها سراسیمه دنبال راه فرارند و حتی نمی توانند مسیر را تا انتها طی کنند. از این آزمایش نتیجه گرفتند که عملکرد و انگیختگی رابطه مستقیمی دارند اما تا یک حد معینی. موش ها با وجود شوک خفیف سریع مسیر را تمام کردند اما وقتی درجه شوک از یک حدی فراتر رفت عملکرد موش ها بسیار کاهش پیدا کرد. طبق این آزمایش این دو روانشناس قانونی معرفی کردند به نام قانون یرکس-دادسون. این قانون می گوید که با افزایش برانگیختگی ذهنی تا میزانی مشخص، عملکرد ما به نقطه اوج خود می رسد. برای درک بهتر این قانون بهتر است نگاهی به منحنی U وارونه بیندازیم.

قانون یرکس-دادسون
این منحنی سه بخش دارد که میتواند نشانگر سه نوع برخورد متفاوت ما باشد.
قسمت اول منحنی جاییست که عملکرد ما در پایین ترین حد قرار دارد. برای انجام پروژه فشاری روی خود حس نمیکنیم. بسیار بیانگیزه، کمانرژی، کمشور و حرارت و بی حوصله هستیم. تمرکزی نداریم و مدام از این شاخه به آن شاخه میپریم.
قسمت وسط همانطور که میبینید جاییست که عملکرد به بالاترین حد خود رسیده است. کی این اتفاق میافتد؟ زمانی که برای انجام پروژه ای استرس داریم و فشار کاری آن را روی خود حس میکنیم البته کوتاه. در واقع این استرس همان نیروی محرکه است که ما را به جلو هول میدهد. استرسی که مثبت است و کوتاه مدت حتی سیستم ایمنی ما را بالا میبرد، ما را اجتماعی تر میکند و یادگیری را بهبود میبخشد. اینجاسطح انگیختگی ما به نقطهای که میباید، رسیده و ما در بهترین حالت عملکردی خود قرار داریم. اینجا خیلی از کارهای ارزشمند تولید میشود. جایی که ما چنان غرق کار میشویم که زمان را گم میکنیم و تمام تمرکز و توجهمان درگیر کار میشود و کار به یک تجربه لذت بخش تبدیل میشود.
بخش سوم وقتی اتفاق میافتد که ما استرسی که لازم است را داریم اما نمیتوانیم مدیریتش کنیم و کنترل از دستمان خارج میشود و دچار اضطراب بیش از حد میشویم و حتی ممکن است دچار پنیک شویم. کاری که در این وضعیت میکنیم بدون تمرکز لازم است و هیچ ارزشی ندارد و احتمالا درنهایت به ارائه یک پروژه معمولی یا ضعیف راضی میشویم. دقیقا مثل همان موشها که وقتی شوک زیاد را حس کردند، سرگردان و سراسیمه دنبال راه فرار از موقعیت بودند و فقط دور خودشان میچرخیدند.
برای مثال، در کلاس درس برای بالا نگه داشتن سطح عملکرد دانش آموزان معلمان باید کمی تنش در کلاس ایجاد کنند. البته مدیریت کردن این نوع تنش و فشار در کلاس بسیار مهم است. مثلا آزمون و یا تکالیفی که به دانش آموزان داده میشود نباید آنقدر پیچیده باشد که دانش آموزان دچار استرس و اضطراب بیش از حد شوند و اصلا نتوانند از یادگیری هایشان استفاده کنند و یا خیلی خیلی ساده باشد که دانش آموزان درگیر هیچ نوع چالشی نشوند و بسیار بی انگیزه و بی انرژی باشند.
یا بازیکنی که باید در مسابقه استرسش را کنترل کند. قطعا در همه مسابقات استرس و اضطراب وجود دارد چه برای تماشاگران چه برای بازیکنان. مثلا در فینال یک تورنمنت فوتبال در زمان زدن پنالتی ها. اگر بازیکنی که پشت توپ میایستد بتواند انگیختگی را در سطح مناسب کنترل کند، ضربه را با قدرت مناسب وارد چارچوب می کند. اما اگر سطح استرس و انگیختگی اش بیش از حد فراتر برود دیگر تمرکز لازم را ندارد و امکان دارد ضربه اش بسیار آرام یا حتی در چارچوب نباشد.
ورزشکارانی که در مسابقات فراتر یا بسیار پایینتر از حد انتظار ظاهر میشوند. ورزشکارانی که میتوانند در مسابقات سطح انگیختگی را تا حد لازم کنترل کنند بهترین عملکرد را دارند و بهترین رکورد خود را به جا میگذارند. البته در نقطه مقابل کسانی هستند که امید زیادی به کسب نتیجه دارند اما به علت تنش بیش از حد بسیار ضعیف عمل میکنند.
یکی از این موارد این است که سطح مهارت خود را بالا نگه داریم. هر چقدر مهارت و توانایی ما بالاتر باشد، عملکرد بهتری هم خواهیم داشت. کسی که اصلا آمادگی و دانش و مهارت کافی برای انجام پروژه ای ندارد، قطعا در شرایط فشار کاری هم هیچ بازدهی ندارد. پس سعی کنیم برای انجام کارها مهارت های لازم را کسب کنیم و یا همیشه خود را با اطلاعات و مهارت های جدید درگیر کنیم.
مورد بعدی اعتماد به نفس است. کسانی که به تواناییها و مهارتهایشان اعتماد دارند، اضطراب و تنش را بهتر کنترل میکنند.
کاری که انجام میدهیم نباید پیچیدگی خیلی بالایی داشته باشد و از طرف دیگر نباید خیلی ساده باشد. کاری که ما را به چالش نکشد، سطح انگیختگی ما را تغییر نمیدهد.
ما خیلی وقت ها بهترین پروژه ها را زمانی ارائه میکنیم که زمان کمی برای انجامش داریم در واقع همین نوعی چالش برای ماست. در کتاب کار عمیق، نیوپورت به این اشاره می کند که اگر میخواهیم بهترین خودمان باشیم و خالق اثرهای با ارزش باشیم زمان مشخصی برای انجام کار باید داشته باشیم. حتی اینزمان باید کوتاه تر از زمانی باشد که معمولا برای انجام آن کار لازم داریم. طبق تحقیقی که انجام شده، انسان هایی که برای انجام کاری نهایت توان خود را به کار می برند و بهترین عملکرد خود را دارند بسیار خوشحال تر و راضی تر هستند.
این قانون در گیمیفیکیشن چه کمکی به ما میتواند بکند؟ یکی از نظریات مهم که به رشد گیمیفیکیشن کمک زیادی کرد نظریه Flow بود که توسط روانشناس روسی،چیکسنت میهایی مطرح شد.
شباهت زیادی بین قانون قانون یرکس-دادسون و نظریه Flow (روانی یا غرقگی،تچان) وجود دارد. خلاصه صحبت آقای چیکسنت میهایی این است که برای ایجاد غرقگی نیاز است که سطح چالشی بودن کار با مهارت فرد متناسب باشد اگر فردی کاری انجام دهد که چالش کمی برای وی داشته باشد به زودی خسته می شود و اگر کار زیادی چالشی باشد عصبی میشود مثل موش های آزمایش بالا.
وقتی به قانون یرکس-دادسون و نظریه غرقگی نگاه میکنید شباهتهای زیادی میبینید. در اینجا ما صرفا راجع به گیمیفیکیشن درآموزش صحبت میکنیم. پس اجازه بدهید خیلی صریح چیزی به شما بگویم که قبلا نمیدانستید! شاید راجع به چیکسنت میهایی اولین مهندسی شادی دنیاست و عمیقا تحت تاثیر یونگ بوده است انسان بزرگ یک صحبت جالب داشته است، وی گفته است برای اینکه یک نفر بتواند در بهینه ترین حالت آموزش ببیند باید فراموش کند که آموزش می بیند! و تنها حالت غرقگی است! وقتی از دید پدوگوژی به این صحبت ها و همچنین قانون یرکس-دادسون نگاه می کنیم یک کلمه خود را فریاد می زند و آن هم(adaptive learning) است. اداپتیو لرنینگ میگوید که بر اساس سطح دانش هرکسی باید به وی آموزش داد و سختی تکالیف و نحوه آموزش به آن فرد کاملا منطبق بر سطح دانش وی باشد.
اگر بخواهیم به اداپتیو لرنینگ نگاه دقیقتری داشته باشیم باید بگوییم که هر مدرس باید برای دانشآموزانش مطالبی که دقیقا بهینه ترین حالت برای آن فرد است بفرستد. در این متد آموزشی الگوریتمهای کامپیوتری تشخیص میدهند که نیاز محصل چیست و متناسب با آن مطالب جدید را نشان وی میدهند.
اگر بتوانیم رفتار دانشآموز را و سطح دانشش را با کمک دنیای کامپیوتر بدانیم و متناسب با آن برای وی مطالب آموزشی را ارسال کنیم و بتوانیم با استفاده از قانون یرکس-دادسون کاری کنیم که برای فراگیر یک چالش ایجاد شود و استرس مفید داشته باشد احتمال اینکه وی به غرقگی برسد بسیار زیاد میشود. و این یعنی قله یادگیری!
دیدگاهتان را بنویسید